یه کم پست شخصی بدیم که کم شده مطالبش وقتی میگم که ادمین دیگه نیستم یکی از معنایش اینه که دیگر فضای تازه ی غیر قابل پیشبینی روبروم نیستش و راهی نیست که نرفته باشن که قابل پیشبینی نباشه در سیستم میریتارییسمی میگما و فضای جنگذهم همینطوره هر لحظه ش ممکنه یه اتفاق بیافته و روی همه تاثیر داره مدیریت جنگ و جهاد و مام که میدونید خونوادتا میریتاریستیم اهل خانواده و قوم و خویش اینا هم منتظر بودن مارو باندازن تو چاه و مقصر بدونن مارو و پدرمون رو درآرن از نزدیک و روبرو خوب بودن ماشالا ولی پشت سر چه فتنه هایی که نکردن و عاشق فتنه کردن بودن مخصوصا زن ها رو میگیم و قوم وخویشی ما در معرض دید بودیم و گرفتاری های کل کشور رو له من بدبخت وصله میزدن و مقصر میکردن که خدا پشتم بود خودشونم بی گناه جلوه میدادن حتی فکر بابا و مامانم رو ضد من تغییر دادن و پشتیبانی هم میشدن از طرف میریتاریسم و گفتم کاریشم نمیشد کرد پیشبینی کرد الان دیگه شناسایی شدیم و مهم نیستیم و ادمین ولی خوب اینطور فضایی بوده که دشمن از هر لحظه نزدیکتر به نزدیکان و روانشناس و نظامی و همه تا حتی همسایه ها نقش داشتن در جاسوسیه میریتاریسمی از ما در خانه وخصوصیات که اینطور شد و رقصم یکیشه کما اینکه میبینید که من تمرین خاصی قبلش نمیکنم و اگه برگردید به عقب رقصم یه چیز دیگه بود و اینطوری نمیشد کار کرد و یه خورده سرم شلوق بود و اعصابم خورد که این چه فضایی ولی خودشون هرکاری خواستن میکردنا ولی من بدبخت لطف الله من الشر العظیم خوب منم سربازی به خاطر بابام معاف بودم و قرص که دادن دیگه مخم نکشید درس بخونم و تنبلم بودم و سرمم شلوق و فتنه روان دیگه نتونستم درسمو ادامه بدم اینم میگه الهی جادوگره میگره ولی همینا شرط میبندم که اون موقع بهذجای الهی برنامه داشتن که منو بکشن و درس نخونم و دشمنشون بودم حالا رنگ عوض کرده...خلاصه از طرف جرم ها رو مربوط به ما شده و فضا جنایی از یه طرف جادوگری و اگه درسم نخونی فضای میریتاریسمی ابراز وجود و رقابت با هم سن و سالات نیست دیگه و هواتو ندارن و ازتم نمیترسن دیگه و حساب نمیبرن زیر دستان و زیر پایی ها و رده پایینا و مسولین کشوری لشکری چون بیکاری و به جایی نمیرسی و اصلا عامل فتنه و بمب گذاری و جنایت میدونن یه بیکاررو که فضامو عوض کردم ینی همش منتظر ایجاد فتنه در هر شرایطی از زندگیم بودن و فورا آنتی میساختن و هم همش حال میکردن با اینکارا با ما تا اینکه سخنرانی کردم و دیدن دنبال جنگ نیستیم و شناخته شدیم و راحت تر شدیم ولی مطمئنم الانم در فکر جنگن و ما همش به زندان رفتن و دستگیر شدن فکر میکردیم یعنی شیطانم برنامه ی جنایت رو روی ما جور میکرد و واقعا بدبختانه مورد شک و تبادل با اسرای یهود بودیم و متقابلا بزرگانم مجبور شدن مارو گنده و برنامه آینده ی غیبی پنهانی رو روی من جور کنن دیگه گذشت تا این شد
- ۹۳/۰۹/۲۱