خوب تو پست قبل آخراش داغ کردیم که فضولی می کنن تو زندگی ما به نحوی که میخان اینبار مسلط بشن رو سرمون که موفقم بودن فوقش کاری میکنن که قرصا بیشتر بشه تا تسلط برقرار شه ینی زورشونم میرسه اوایل باهم متحد نبودن و فضول و جاسوس تو خونه با جاسوس وبلاگم جدا بود که مشکلاتی داشتیم ولی الان هر ننه قمری میخاد تسلط بیابه و مام خانوادگی خانوادمون جاسوسن کلهم به قول بابام و وضع بدی داریم و اینام به پای مان...بابامم تازگیا شغلش عوض شده و زورش میرسه بحمدلله و هنوز که هنوزه هروقت پرسیدم ازش که شغلت چیه چیزی نمیگه تازگیا چون ممکنه تو خانواده ضایه شه منم میگم به همه تو مخابراته ولی نمیدونم شیکار میکنه ولی دقدقه ش کم شده و اخلاقش عوض و خیالش راحته ولی ما که از سیستم خبر نداریم سیستم جاسوسی مملکت همش احساس ناامنی و حمله و دشمنی میکنیم و خیالمون راحت نیستش وقتی هم میاد خونه موبایلش رو دست میگیره و من مثلا بگم پدرسگ الکی بگم میگه کی تو باکی هستی و اینا میگه بابامو عرض میکنم اینطوری خلاصه ما خانوادتا خعلی گرفتاریم و التماس دعا داریم بابام هم اسمش مرتضی هست مرتضی رضائیان ولی مرد پاکبازیه و بعضی موقه ها میگم نکنه مجتهد باشه خودشون رو نشون نمیده و به کوچه عاگلی چپ میزنه من رفتارن و اخلاقا و کردارا و عملا و یقینا و باورن و همه روانم رو مدیونشم مدیون بابا مرتضامم و قدرشو هم نمیدونم فوقش یه زن دیگه هم داشته باشه که من خبر نداشته باشم ولی کینه م ازش درمورد فرستادن تیمارستان بود که آقا اولش یه روانپزشک آورد خونه و روانپزشکه دنبال بهانه بود تو صحبتاش که منو ببره بستری کنه و میگفت که افرادی هستن که زندگی گیاهی دارن گمونم اونموقع عقیم شده بودم و میگفت خطری ندارن و اینا و زندگی گیاهی دارن خلاصه آقا ما اعصابمون خرد بود که چرا وضعمون اینطوری شده یه دعوایی کردیم از یه ور فشار از زمین و آسمان رو بابام وترس ازیه ور مامانمم بیچاره نگران دختراش خلاصه ما هم یه کبریت روشن کردیم وانداختیم رو بابا اونم تلفن رو برداشت گمونم شماره هم نگرفت زنگ زد و خانمه تو تیمارستان میگفت تو میخاستی باباتو آتیش بزنی گفتم من اگر میخاستم اینکارو خدایی نکرده بکنم با نفت میکردم نه با یه کبریت اون موقه هم وضع مملکت خراب بود البته خونه رو هم به هم زده بودم و پیش رمال هم رفته بودم که میگفتش که بله ده تا زن داری و نمیدونم هراز چند ساعت پستشون عوض میشه خودمم نمیدونستم کجا میخان ببرنم و میگفتن که ن عموت جادوم کرده و دخترشم حالا شوعر کرد ولی وای وای وای وای خانوادتا خرابه وضع خلاصه داشتم میگفتم وضع ما اینجا خرابه و سیستم جاسوسی هم بیشتر خانوادگیه و اهل فامیل طوری که مشهوده خلاصه پست قبلی رو نوشتیم یکی تو دلم گفت نفرین کن مام نفرین کردیم که ایشالا اگه باز بیاد تو ذهن و دلمون و اذیتمون کنه تصادف کنه و پاش بشکنه خدایی نکرده و من اهل نفرین نبودم دیگه این داره از سر و کول ما بالا میره و زندگی منو میپاشه و قصد خیر نداره آقا اگه کسیس میاد به ذهنت و کمکت نمیکنه این شیطانه ولی اگر کمک فکری کرد تامل کن شاید قصدش خیر باشه وقوی تراز توه که فکرت رو میدونه پس مشکوکه فعلا زورما هم بهش نمیرسه باید کنار بیای یه مدت وری اگر داره فقط کنترل میکنه وقتتو تلف نکن که شیطانه ولی اگر تو وبلاگدهی و افکارت رو مسلطه اگه زنه که مشکوک اگر مرده قدرشو بدون چون مردا وقتشون رو با مرد تلف کنن خعلی مردن خلاصه ما نفرینم کردیم و اما بازم کافی نبود به دلم خورد برم سایت گوگل و سرچ کنم تو قسمت عکساش کلمهی ترناک رو یا کلمه ی وحشتناک رو چندین عکس رو ذخیره کردم که اینا که از چشم منو از مانیتور من از بیرون همرامند منی که آرزو داشتم زن ها همراهیم کنن یه زمان و امکانات نبود و منو دور ساخته بودن الان نفرین کردم و هم عکس وحشتناکی که با هم دیدیم این اگر کافر باشه یا شیطان این دیگه به لطف خدا ازش میخام که چنان بترسونتش عکس اینا که جنب نتونه بخوره و مدام بترسه حالا کن همراه منه و دخالت میکنه و علاوه بر عکس تصادف ها و تکه تکه شدن بدنشون که ترسناک و وحشتناک بود بعضی افراد بودن که صورتشون جوش زده بود و من تاسف خوردم اولا کن خدا خوبشون کنه دوما که شکر که ما سالمیم و قدردان خدا نیستیم و حتی طرف نمیدونم تیشه و سر آهنیه چکش مانندی تو سرش گیر کرده بود خوب این آدم میگه چه گناهی کرده که اینوضعه و چهره شو میبینه و آدم اگر اشتباه بدی بخواد بکنه ممکنه خدا سرانجام رو یادت باندازه البته ممکنه و خداکنه کار ما به اونجا نکشه یا طرف خرس داره میخورتش تو عکسا یا چنان تصادف کرده که بدنش قطعه قطعه شده امیدوارم توبه کنید که دیگه اگر عکس مفتضح هم ببینم و از فیلتر خدایی نکرده رد بشم قلبمون نمیزنه نه شما نه من و حیا کم شده و فضولیتون کم که نمیشه بیشتر میشه امیدوارم با این عکسا به خودتون بیاید و بترسید و اگه نمیترسید و همراهیم میکننین برای تسلط نه که هادی باشید و اگه زن هستید مخصوصا امیدوارم خدا این عکسایی که دارم رو تو دلتون طوری با ترس باندازه که از من بدتون بیاد و چندش آور باشه که راحت بشیم نفسی بکشیم.
- ۹۳/۰۷/۲۹