خوشحال و بسته ام ز دلدار اباالفضل با واسطه نشسته ام در مدار اباالفضل
در خوان نعمتم دگر چه بخواهم از جانب مسکین گدای اباالفضل
این دل توان حق نظر کردنم نکرد عریان بشد چو عاص دره پیشگاه اباالفضل
تابید نور ز دور و بگفتم چه شد شاید بود این نور ز اطرافیان اباالفضل
هر جا که جنگ بود سیاست بود ز دین برپا شدست این صدا اول ز شعاع اباالفضل
دیوانه خواندنم که نظر کرده اند دمی پررو شدم اینبار در کنار اباالفضل
گویند ای درون نرقص شعر گویمت این سر به سنگ خورد ز دیدار اباالفضل
- ۹۳/۰۵/۰۵