من به آینده خیلی مطمئنم که زنده میشم یا حتی مرگ هم سفر کردنه نه نابودی و به غیب و به عالم پس مرگ اعتقاد دارم درصوتیکه واقعا نمی دونم چه بلایی به سرم میاد ولی وقتی به گذشته های دور می اندیشم کافر میخوام بشم وقتی که هیچکه نبوده جز خدا؟؟ وقتی که من نبودم دخالت داشته باشم قدرت داشته باشم خوب من کجا بودم؟؟ نفخت من روحی؟؟ ینی جزئی از خدا در روح منه؟؟ و به دوران کودکی میرسم و اندیشه هاش خوب هرچیزی آفریننده داره ولی خدا رو چی؟؟ چه طوری تنهایی بوده اصلا عمر خدا چقدره عمره جهان چقدر است؟؟ بعد به ضعف خودم میرسم که واقعا هیچی نیستم و آدم رو کافر میکنه فکر کردن به خدا چه طور هیچکه نبوده و هیچی ولی خدا بوده؟؟ بعد اگه فکر کنی به خدا و اول و آخر کارت و ذکر بگی اینطوری بهتره جون یکی از موارد سد راه ذکر همین خود ماییم که میخوایم خودمون رو گنده تر کنیم و نمایان تر نه خدا رو مشکل اینجاست که خدا رو گزاشتیم کنار و هیچکاره و خودمون رو جا انداخیتم وسط. مالک یوم الدین...وقتی خدا نبوده کی بوده؟؟وقنی خدا بوده کی نبوده؟؟؟چی نبوده؟؟ حالا خدا هست چی؟؟هیچی ما نیستیم ادعامونم میشه...
- ۹۳/۰۵/۰۲