الان داشتم با مادرم صحبت می کردم تو خونه و حال خودم رو میگفتم بعد از اینکه پست قبل قرآن خوندیم اینکه می گفتم امروز نمی دونم فهیمدم که دست خودم نیست بعضی موقه ها که عصبی می شم و به شما(مادرم) احترامش نمی کنم و نمیزارم و اینا می گفتم مگه من چمه من خودم رو مظلوم و پاک می دونستم که الکی بردنم تیمارستان و قرص دادند و حتی من سیگارم نمی کشم فقط محض توجه بشه جاهایی بهم مثلا و فوت می کنم و نمیکشمم ولی خلاصه می گفتم امروز عصبی شدم و فهمیدم دست خودم نیست و درسته همش از شیاطین میدونم که تو زندگیمند بالاخره بیکار نیست شیطون ولی حقمه که قرص روانی بخورم و جنون چون دست خودم نبود امروز و دیدم با چشم خودم که حوصله ی احترام به مادرم رو نداشتم و چون مادر دوستم به رحمت خدا رفته بود میخواستم احترام بیشتر بزارم(اینا رو میگم که روانکاوی بشم بهتر و زودتر خوب شماا) خلاصه برگشتم به عقب دوران مدرسه میگفتم اون موقه ها به خودم زیاد گیر میدادم و سرزنش میکردم و میگفتم که چرا از فلان جای غیبی خبر ندارم چرا نمی دونم چرا مثل عرفا اونطور نیستم و احوالشون رو ندارم بعد گفتم از موقعی که این قرص رو میخورم درسته دوبرابر کردن و روی حافظه تاثیر داره ولی خدا بهم تقلب میرسونه و بیشتر یاری میشم و وبلاگ نویسیم از دوران مدرسه پیشرفته تر شده و خدا به خاطر این قرص با هام تا کرده و میرسونه و درسته الان نمی دونم دیروز حتی چی شده و چی گذشته ولی چیزایی که مهم باشه رو می فمم و اونایی که لازم باشه خدا خودش به دلم می اندازه ولی در هر صورت الان که حالم بهتر شده و احساس مظلومیت و گناه خیلی کم و ضعیف شده و حالم بهتره از سر قرص الان باز شکر خدا نمی کنم و به وضوح یاری خدا رو می بینم همون یاری که حسرتش رو داشتم در دوران وبلاگدهی مدرسه و حالا شاید شیطان به دلم می انداخت و سرزنشم می کرد بالاخره اسراف کار در گناه هم بودیم و حالا هم نمی گم وضعم خوب شده شکر خدا رو میگم نمی کنم اینم از روان ما و چیز دیگری هم که داشتم میگفتم این بود که گناهامو بر دوش وکول شیاطین می اندازم که اینم صحیح نیست اولا کیدشون ضعیفه و خیلی تاثیر داشته باشه بترسم هست که خیلی بده ترس و البته کیدهای مختلفی دارند و بیشتر به چهره ی راحتی و دوست شدن میان که میخوان هرکاری بکنیم هرگناهی ولی بهونه ی خوبی نیست برای جهنم رفتن این شیاطین نیستند بهونه اش.
- ۹۳/۰۵/۰۱