از حسادت ها هم بگدریم و مانع پیشرفته شدن ها سحر است و تک اشکی دلم را با نوای غمناک گرفته که کجا می خواهم بروم من برای خودم در دنیا آبرو دارم مال دارم اگر بخواهم از خانه ی خودم به هر مکان بهتری هم کوچ کنم حتی خانه ی خوبتر و بهتر چون انس ندارم چون شرایط خوب نیست نمی توانم زندگی کنم چه برسد از پدر و مادرم مرا جدا کنندچه برسد همه چیزم را بگیرند با مرگم چه برسد از دلبسنگی هایم از مال ها از این ها جدا شوم واقعا سخت است وقتی که فکرش را می کنم الان از چهره ی واقعی ام و راز هایم خبر ندارند و گناهان و راحتم ولی کیست که می خواهد مرا کوچ دهد و شخصیتم را خرد کند خدا را چه دانی؟ شاید بعد از مرگ با من رفتار حیوانگی کنند برای اعمالم و شخصیتم را خورد کنند چه دارم؟ تازه اول بدبختی است وقتی حق معلوم شود وقتی به اندازه ی واقعی به من احترام بگذارند آیا اول بدبختی نیست ملاقات با خدا؟ چرا برای شما آرزو و میل ممکن است باشد نه من حاظر نیستم جای تنگ خویش را ول کنم و دیگر با این اوضاع نمیخواهم با حقیقت هستی روبرو شوم مرا کاری با او نیست من در این افکار نیستم سحر است تک اشکی میریزم که کجا خواهم رفت و چقدر دلبستگی وچقدر عادت اما ولی حق دارم بعد مرگ را ندیدم گرجه در خواب پریده ام.کجا رفتند این همه مردگان؟؟؟خدایا من آماده نیستم کجا میخوان منو ببرند...؟؟
- ۹۳/۰۵/۰۱