این جوجه رو می بینید این بنده هستم ...
همش دوست دارم خودم مطرح باشم و ببینم ...
عقل و استعداد جمعی یخته...
مشورت به شرطی که من باشم اول...
اول اول تو درس که نشد جای دیگر...
اصلا من خودمو عقل کل می دونم...
نمی تونم دو دقیقه کتاب یا فیلم ببینم و بخونم از بس خودم رو بالا گرفتم...
می تونم ولی مخم نمیکشه چون در کتاب من مطرح نیستم و جاهای دیگر...
هر وقت شکست خوردم و فهمیدم مالی نیستم دوستان زیر پر و بالم و گرفتن و اوجم دادن به آسمونا...
ولی این درس عبرتی نشد برای بعدا دوباره شیطون به سراغم اومد و منو کرد آقای آقا...
خودمم بدم نمیاد بپرستن منو و بزرگم کنن کیف میده آخه
و پست و ریاست به شرطی که خوش باشیم و بچزونیم و بالا سری نداشته باشیم بد نیست خوش میگذره....
خودمم خسته شدم یه موقع بود سیاستم این بود که با هیچکس ارتبط نزنیم حالا می بینم خودم رو بزرگ می گیرم...
باور کن حال ندارم کسی مطرح باشه جز خودم مگر اینکه دستی توش از خیالات داشته برم یعنی داشته باشم....
نمی تونم باور کن حق رو ببینم خوبی دیگران رو چشم ندارم درست ببینم پای صحبت شمام نمی شینم چون من نیستم...
من مرده ایم که زندگی می کنم و دوست دارم همیشه زنده باشم و مطرح ولی قانون خدا را فراموش کردم...
در ضمن همیشه اینجوریا نیستم بلکه می کنندم لباس پادشاهی بر روحم می پوشانند تا بزرگم کنند ولی بعدا می فهمم چه گندی هستم...
همش از چشمان زیبای بزرگان شاید بوده که کنترلم می کنند و انسان هایی هستند اینجا در بلاگ من تا گولشان بزنم هنوز...
هنوز حیطه ی کاری من مشخص نشده که تا کجا ها رفته ام...
حیف که خود کبریایی ام با خود معمولی و با خود شکست خورده و با خود مشورت کرده و با خود تنهای و خود داخل خونه و بیرون خونه اصلا خود به خود شده حیف و قاطی شده همش و ناشناخته موندیم اینجا ما که چه جونوری ایم...
و حیف که درس عبرتی نمیگیریم از خود متکبر خویش...
شده ایم رئیس خودمان همین ریاست بر خویش هم خطرناکه...
- ۹۳/۰۴/۲۸