جوجه ی غصه ی ما دیگه برای خدا کار نمیکنه...
نمی دونم چشمش زدن بی خدا ها و بد بردنش جلو بر هوای نفسشون یا کار خودش خرابه...
نمی فهمه خدا رو دیگه نمیشناستش چون کوری در شب که چیزی رو نمیبینه تو بگو کوری در روز چه فرقی داره...
جوجه امروز دلش کشیده بود برای خدا کار کنه نشد اما تلقین کرد به خودش اما فهمید که با تلقین هم نمیشه دیگه تا جوجه ی چند روزه باشی...
جوجه خدا رو فراموش کرد اما نفهمید هیچ وقت چه غلطی کرده روز ها گذشت و دلش آرام نشد و رضایتش جلب نبود و خوشحال نشد به یاد قدیم و خدایی بودن...
جوجه ی پر و بال شکسته نفهمید دردش چیست و کجا باید بروه و چی کار باید بکند و از که مدد بگیرد باز...
جوجه اگه بهش بگین حالا خدا نیست ممکنه خوب قبول هم بکنه...
جوجه اگه می دونست که چی رو ازش میگیرن و خدا رو شاید هیچ وقت به این راه ها نمی افتاد...
جوجه دیگه کسی رو نداره هر کی هم جمع بشه خدا نیست دیگه...
جوجه مدت هاست برای دلخوشی دیگران کار میکنه و برای خودش باشه و نشون بده و تشویق و باریک الله ها گفتن ها...
جوجه خدای خودش رو فروخت و خدا هم هیچ نگفت...
- ۹۳/۰۴/۲۸