یه مسئله ای که ترجی میدم فرار کنم ازش و ننوشتم یعنی یادم رفت در پست قبل اینکه آقا خودمون رو به اهل بیت عرضه بداریم با گفنگویی با صحبتی با کلامی حرف بزنیم بهشون و این دستو العمل آیت الله قاضی(ره) بزرگ به فرزندش بود که هر روز خودت رو به امام علی (ع) مثلا عرضه دار ولی من اینکار نمیکنم یا نمیکردم جون میترسم و یه نوع نفاق وکج روی و پلیدی هست در کارم و خودم میخوام خودم باشم و بگم تا اون ها و وقتی گناه سرزده رخ بده خدایی نکرده تنها بشم یه فکری به دربه دریم میکنم و یه صحبتی کوتاه حتی یه جمله میکنند راهگشا و یه طوریه انگار حس مزاحمت می کنم نمیتونم توسل کنم بهشون و روم نمیشه انگار انتظار پاسخ داشتنشون رو(به خاطر ناپاکیم) یه نوع مزامت و تجسس و یه نوع فضولی و تحمیل می دونم ترجیح میدم سرم تو کار خودم باشه تا 5 دقیقه با امام زمان با حضرت اباالفضل صحبت کنیم انگار یه وقت خوشی باید در کار باشه یه زمان مشخص به اوج رسیدن انگار در محضظر نیستم و سگی دور افتاده ام که حق نداره نگاه کنه به مقامشون چه در نظر بگیره چه صحبت کنهه مثلا اصطلاح کثافت اهل البیت شما فکر کردی از کجا لقب بر من نهاده شد و چه گناههی مگه مرتکب شدم.مثال میزنیم وگرنه اینا غلطه اگه توبه راست راسکی باشه در بازه و موقع پرورش اندام و عرض اندامه.نه که اشتباهی رخ بده بعدا تازه بفهمی که مردم مثلا ازت میترسند خوب بده این ترس همین یه جمله شد پست قبل که دارن میترسند.
- ۹۳/۰۴/۲۴