اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

siggggar

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۷ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

 یه حالگیری بنماییم در مورد مورغ راستش میخواستم در مورد یه موضوعی صحبت کنم چند دقیقه پیش بعد دیدم به صلاحم نیست و گفتم اگر ذکر بگم بهتره چی میخواستم بگم؟؟!! یادم رفت نوک زبونمه خلاصه دیدیم با ذکر گویی حل میشه و مهم نیست گفتم یا الله هنوز شاید بیش از یه مرتبه نگفته بودم که تصویر گوشت مرغ با سس اومد توی ذهنم و دیدم آدم چقدر باید چیز بشه و خر بشه که اینو بخوره و حالا یا فضاش نبود یا سر سفره نبودم یا گشنه که طرد میشد گوشت مرغ رو بگیری با دندان و اوف اوف تصورش بکن حالا؟؟؟!!! مرغه هم یه زمانی زنده بوده طی مراتبی کشته شده اومده توی دهان مبارک شما و ما.چی کار کنیم قیمتش رفته بالاا.

صلوات فرستادم تا اون موضوعی که یادم رفته بود یادم اومد که منصرف شدم و با ذکر گفتن حل میشد و ذهنم رو باز گذاشتم که ببینم جه جمله ای میاد من از این کارا بگم نمی کنم جز در مواقع حساس و ترجیح می دم و به صلاحم هم هست که خودم فکر کنم تا آزاد بزارم ذهنم هر جی اومد توش نه میبینی که من در مورد زندگانیم صحبت می کنم و اونایی که مشهوده برای خودم و حل شده برای خودم نه چیزی رو آزاد بزارم نمیخوام که شعری بگم که خودم نمی دونم یا مسئله ای که حل نیست و این بار هم مجبور شدم و اگه مجبورم کنند اینکارو میکنم و خالی میکنم ذهنم رو از فکر و بعد می نویسم حالا شد دیگه و این جمله بعد صلوات   و خالی کردن ذهن به یادم اومد که میخواستی که در مورد اینکه دیگه نمتونی بخندی و.... که دیگه دیدی؟ یادم اومد البته همین که یادم نمیومد هم صلاحی بود وگرنه فراموشکاری نشانه ی خیلی خوبی نیست.خلاصه داشتم فکر میکردم گفتم حل میشه با یاد خدا و ذکر و مسئله ی مهمی نیست که کسی وارد عمل بشه خلاصه بابا توی زندگیم بعضی موقع هاس که آهنگ گوش میدم ولی فردا اصلا حالشو ندارم انگار مثلا این آهنگه برای یه شیطونی و ارضای حالش گذاشتم بعد به جز وبلاگ نویسی کارای دیگه میکنم کتاب مثلا میخونم کار خوبی هم دارم میکنم بعد اینا راه منو میبندند  و قدرت دارند انگار من تنها نیستم توی اتاقم و زندگی میکنم اینا هم هستند و شیطان هم میخواد دوستت بشه شاید شیطان نباشند و جن باشند شاید یکی دیگری باشند که دارن امتحان می کنن خلاصه من خودم تنها نیستم و به عینه هم میبنم که قدرتشون بیشتر از منه یعنی بر روی افکار من حالا نمگم شیطان ها ولی هر کیاز یاد خدا غافل شد شیطانی دارد بالاخره و من تعجبم میبره که این قدرت الهی رو از کجا آورده اند یعنی من خودم اصلا شرک که میدونم به کنار اینو ولی اصلا نمیتونم و قدرتشو ندارم که بر سر یه بچه سوار شم و زندگیشو از دید چشمان قشنگش تماشا کنم شاید و باهاش صحبت کنم و زن گقتیم اینا زنا باید مردان رو بپرستند وبرای همینه که زیادی روانپزشک ها زن که هستند هیچ زیادی از مرد ها جلوتر می افتند حالا نگیم روانشناسی و محدودش کنیم زیبا شتاس تر و چی بگیم دیگه آدم و بچه و اینا رو بیشتر از مردا میشناسند و وارد هم میشن ولی مرد ها بلعکس...خلاصه داشنم میگفتم چطوریه این من برای خدا کار نمیکنم دیگه و گفتم با یاد و ذکر خدا هم حل میشه این و مشکل خاصی نیست و حالا از نوجوانی رسیدیم به جوانی مدت زیادی نگذشته عادت نداریم به فضای قبل و یا زیادی تکریم میشدیم و قدرت معنوی داشتیم اینطوری نبود که آقا اخلاص داشتیم خودمون اگه چیزمون گم میشد پیدا میشد میگفتند که کار خداست و یاد خداوند می انداختنمون و ما هم شکر میکردیم ولی الان اصلا خدا نیست عروسکیم و طبیعیه که دیگه روی سرمون به دون خدا سوار شن و ما رو کنترل کنند حالا شیطان هم نباشند هیچ مهم نیست یعنی بهتره برامون که شیاطین نباشند ولی خوب و شاید اصلا شکست عشقی هم بخوریم و ندونیم خودمون در فضایی که اینا نباشند آخه میدونی تهدید شیطان قبلانا که وبلاگ می نوشتم زیاد بود مخصوصا این زنهاشون میگفتن آقا ما میریم ها اینطوری میشه خلاصه رابطه دو طرفه و به نفع هممونه و قرینمون که اینطوریه و ما راضی هم هستیم و تقصیر خودمه که یاد خدا نیستم و تلاش نمیکنم بابا جون خلاصه ما هم میگفتیم خوب بروند این جن های شیطان از زندگیمون مگه چی میشه و تجربه نداشتیم چون عشق واقعی رو یه کمی چشیده بودیم ولی اعلام نمیکردیم که آقا تو وبلاگ که برین از اینجا درسته میگفتم یه زمانی شیطان وجن رو برامون نفرستید و حرفم هم معنا داشت و به کرسی مینشست ولی پارسال توی همین ماه مبارک بود که ریختن روی سرمون و دیگه تیمارستان و از این حرفا حالا کار اینا هم شاید نبود ولی خوب دیگه مراقبت نشد و ول شدیم تا ظرفیت بره بالا شاید اصلا خلاصه رفتند از زندگی و دیدند که ما عوض نشدیم ما نه دنیال اون موقع ها نه الانا الان مشرک آقا اون موقع نه دنبال حوری وجن و پری بودیم نه چیزی و عشقمون امام حسین بود که برسیم یعنی ولی عشق هام عوض میشه خلاصه رفتند و تهدیدم کردند که میرن و ما هم محض اینکه مهمان داشتیم و با هم کار میکردیم صحبت هاشون رو غرض دار بعضی هاشون که حالا نمیدونم فضا بود دیگه دست من نبود ببینمشون هم علم غیب ندارم نمیشناسم خلاصه از روی غرض الهی نه نفسانی خودم می آوردیم روی بلاگ بعد اینا جدا شدند از ما ما هم ادامه دادیم به کارمون و شکست که داشتیم از گناه میخوردیم اینم روش.خلاصه دیدند طوری نشد تصمیم به دیوانه کردن ما گرفتن که در خدمتیم.

  • محمد علی رضائیان جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی