اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأَطیبین الأَنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّیٰ و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما علما، فضلا، اساتید، فرهیختگان و نخبگان حوزوی و دانشگاهی را گرامی میداریم. حضور برادران و خواهران ایمانی را ارج مینهیم. در آستانه رحلت کریمه اهل بیت، این سوگ و ماتم را به پیشگاه ولیّ عصر(ارواحنا و فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تعزیت عرض میکنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم توفیق علم صائب و عمل صالح را به همه مرحمت کند.
بحثهای ما در شرح نهج البلاغه به نامه هفتاد و سوم رسید. مستحضرید که خطبهها و نامهها و کلمات حضرت را مرحوم سید رضی انتخاب کرد، همه بیانات نورانی حضرت، در نهج البلاغه نیامده است. چند کار را سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) کرد که نهج البلاغه به عنوان تالی تلو قرآن کریم، محور وحدت شیعه و سنّی باشد؛ بعضی از تعبیراتی که ممکن بود عدهای را برنجاند، اصلاً در نهج البلاغه نیامده و بعضی از بیانات نورانی حضرت را تقطیع کرد، یکجا ذکر نکرد. آن خطبه بلندی که همّام عرض کرد: «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»، این تقریباً بیست صفحه است و حضرت همان طوری که سیلوار این خطبه را ایراد کرد، آن مستمعی که آماده بود، «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»،[1] چون خود حضرت امیر، خودش را معرفی کرد، فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل»،[2] من آن کوهی نیستم که بارانی روی من به صورت آرام رد بشود! هر باران تُندی که بیاید آن کوهی که خیلی بلند است همیشه سیل دارد. این کوههای عادی که شما میبینید در سلسله جبال البرز هست، اینها هر پنجاه سال، شصت سال ممکن است سیلی بیاید؛ اما کسانی که در دامنه قله دماوند زندگی میکنند آنجا مستحضر هستند، هر وقت یک باران تُندی بیاید آنجا حتماً سیل است، زیرا از چند هزار متری بخواهد بشوید و بیاورد، سیل تولید میکند. فرمود من آن خطیبی نیستم که کسی بتواند پای سخن من بنشیند و آرام بگیرد. من وقتی حرف میزنم سیل تولید میشود، «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل». چه اینکه «وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛ شما هم بخواهید مرا بشناسید مقدورتان نیست، نه پرواز کننده فکر هیچ حکیمی به اوج من میرسد. الآن شما ببینید روی قلّه دماوند تمام این پرندهها تا نیمه آن قلّه پرواز میکنند و قدرت بالا کشیدن را ندارند. نه هر پرندهای به اوج من میرسد، نه هر شنوندهای آن توان را دارد که در دامن من قرار بگیرد.
خدا سید رضی را غریق رحمت کند! این ابتکار را انجام داد؛ آن خطبهای که «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»، تقریباً بیست صفحه است، سید رضی آن را تقطیع کرد، بعضی را اصلاً نقل نکرد، شش، هفت صفحهاش را یکجا ذکر کرد. آن مقداری که نقل کرد تقطیع کرد در آن خطبه دویست و اندی، چهار سطرش را یکجا ذکر کرد. در حقیقت چهار نیم سطر است آنجا که دارد: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»[3] اگر کسی خوی حارثة بن زید را داشته باشد یا راهیِ راه اویس قرن باشد کمتر میتواند آن خطبه را تحمّل کند؛ اما بعضی از نامهها و خطبههای عادی را حضرت که فرمود سید رضی تمام آن را نقل کرد.
این نامه هفتاد و سوم از آن نامههایی است که سید رضی همهاش را نقل کرده است. مضمون این نامه این است که بعد از اینکه وجود مبارک حضرت امیر بعد از غصب چندین ساله به خلافت ظاهری رسید، معاویه(علیه من الرحمن ما یستحق» مکرّر نامه مینوشت و در خلال این نامهها درخواست سمت میکرد که یک سمت استانداری به ما بدهید که بعد کمکم بشود خلیفه بعدی و امثال آن. حضرت در برابر هر نامهای مجبور میشد چند سطری بنویسد و او را توجیه کند. در این نامه هفتاد و سوم فرمود که اگر ضرورتی در کار نبود من به نامههایت جواب نمیدادم. من اگر بخواهم به نامهات جواب بدهم دو تا نسبت به خودم دادم، خودم را توهین کردم، چون باب تفعیل مستحضرید که یک بخش از آن برای نسبت است؛ یعنی فکر خودم را به وهن و وَنی متهم کردم. «وَنی»؛ یعنی سستی. معنای وهن هم که معلوم است. ذات اقدس الهی به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) فرمود این کاری نیست که با سستی حلّ بشود: ﴿لاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾،[4] این ﴿تَنِیَا﴾ از وَنی است «وَنی»؛ یعنی سستی. شما اگر بخواهید با فرعون درافتید، صِرف عصا کافی نیست، صِرف اژدها کافی نیست، یک استواری روحی میطلبد. نام الهی را با قدرت بردن میطلبد: ﴿لاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾. وَهن و وَنی و امثال آن، سستی است. خود حضرت امیر فرمود من درباره دین خدا: «مَا عَلَیَّ .... مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛[5] نه اهل روغنمالیام، دُهنمالیام که کارها را به آسان بگذرانم، نه اهل وهن و سستیام. توهین یعنی نسبت به وهن دادن. فرمود من اگر جواب نامه تو را بدهم، رأی خودم را به سستی ـ معاذالله ـ نسبت دادم، این کار را نمیکنم، ولی مجبورم جواب تو را با این سبک بدهم و تخطئه هم به همین معناست. حضرت فرمود: اگر ضرورتی در کار نبود من جواب نامه تو را نمیدادم این مقامی که من به آن تکیه دادم به تو نمیرسد. تو شبیه کسی نیستی که خواب میبیند، بعد میبیند خبری نیست. کسی که خواب میبیند و بعد میبیند خبری نیست شبیه توست. چقدر این بیان و بنان بلند است! مثل اینکه بگویند تو شبیه کلب نیستی، کلب شبیه توست! تو شبیه عقرب نیستی، عقرب شبیه توست.
خود حضرت فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَام»؛[6] ما فرمانده کلّ سخن و فصاحت هستیم. سخن در اختیار ماست. این سخن در اختیار ماست نه یعنی ما فصیح هستیم بلیغ هستیم خوب حرف میزنیم، این را همه خوب میفهمند. فرمود ما فرمانده کلّ سخن هستیم؛ سخن در اختیار ماست. 25 سال نباید حرف بزنیم، حرف نمیزنیم. این معنای فرمانروایی سخن است. من اگر آن وقتها حرف میزدم بعد از سقیفه، جز کشتار عمومی و رفتن دین چیزی دیگر نبود. اینکه فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَام»؛ نه یعنی تنها «افصح الناس» هستیم، «ابلغ الناس» هستیم و امثال آن؛ یعنی ما فرمانده کلّ ادبیات هستیم. کجا حرف بزنیم، کجا حرف نزنیم، 25 سال حرف نزنیم، حالا هم که میخواهیم حرف بزنیم چگونه حرف بزنیم. «فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»؛[7] فرمود: درخت فصاحت از ماست، روی ما شاخه روییده، روی ما میوه میدهد، ما میدانیم چه وقت حرف بزنیم، ما میدانیم چه وقت ساکت باشیم. این صَمت از پنج اموری است که در سازندگی سعادت انسان سهم بسزایی دارد.
حضرت فرمود: من برخی از نامههایت را جواب نمیدهم به برخی از نامههایت جواب میدهم. تو توقع داری که سمتی به تو برسد، این طور نیست. تو مثل کسی که هستی خواب میبینید به جاهایی رسیده و بعد وقتی بیدار شد میبیند خبری نیست. این بیان از ذات مقدس رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است که فرمود: «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»؛[8] خیلی افراد مثل آدم خوابیدهاند در فضای آرزوی خام به سر میبرند در دوران احتضار و زمان مرگ میبینند که دستشان خالی است. آدمی که خواب میبیند خیال میکند که باغ و بوستان دارد وقتی بیدار شد میبیند خبری نیست؛ خیلیها هم که به مقاماتی میرسند وقتی به آخر عمر میرسد میبیند خبری نیست. حضرت در این نامه فرمود: تو شبیه انسان خوابآلوده نیستی، تو شبیه انسان متحیّر و سرگردان نیستی، انسان خوابزده سرگردان شبیه توست؛ از بس تو در این کار اصالت داری.
چیزی از این نامه، مرحوم سید رضی کم نگذاشت؛ نامه مفصل هم نیست. اصل این نامه که هفتاد و سومین نامه است، آن سطر اوّل را سید رضی نقل نکرد، چون نامههایی که حضرت امیر قبل از حکومت مرقوم میفرمودند، مینوشتند نامهای است «مِنْ عَبدِاللَّهِ علیّ أمیرِ المُؤمِنین إلی کذا».[9] قبلاً هم به عرض شما رسید یک وقت سلمان(رضوان الله تعالی علیه) همسرش رحلت میکند، این قدر سلمان مورد علاقه حضرت بود که حضرت برای درگذشت همسرش نامه تسلیت مینویسد؛[10] آن علی! نامهای هم در زمان خلافت خودش مینویسد. آن نامه با نامه قبلی فرق دارد؛ نامهای که قبل از خلافت برای تسلیت درگذشت همسر سلمان مینویسد، مینویسد: «من عبدالله علی بن ابیطالب إلی سلمان الفارسی»؛ اما این نامه دوم که زمان خلافت مینویسد، مینویسد: «من عبدالله امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب الی کذا». این یک سطر را سید رضی نقل نکرد. اصل نامه این است: «من عبدالله امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام إلی کذا» نوشته: «اَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ»؛ من مردد هستم که جواب بدهم یا جواب ندهم. تردید مستحضرید غیر از شک است؛ شک مربوط به عقل نظری است که مسئول اندیشه است، تردید مربوط به عقل عملی است که متولی کار است. تردید یعنی تردید، شک یعنی شک، هیچ ارتباطی هم بین اینها نیست. مسئول تردید نیروی فعال درون است، مسئول شک نیروی علّام درون است. شک در مسائل علمی است که آیا این است یا نیست؟ تردید در این است که آیا بکنم یا نکنم؟ آن کسانی که نابینا هستند، در تعبیر قرآن کریم دارد: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾؛[11] در کارها از این طرف میروند میبینند بنبست است، از آن طرف میروند میبینند بنبست است. ممکن است در مصالحات و نوشتههای ادبی و گفتار انسان مسامحه بکند و اینها را در کنار هم ذکر بکند، ولی تردید کار است، شک علم است. حضرت فرمود: من مردد هستم بنویسم ننویسم، جواب نامه را بدهم جواب نامه را ندهم! «فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَی کِتَابِکَ»، چرا؟ «لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی»؛ معمولاً «موهِنٌ» هم درست است، «ایهان» هم درست است؛ اما من اگر جواب نامهات را بدهم، حرفهایت را گوش بدهم، رأی خودم را به وهن اسناد دادم، نسبت دادم. «تفسیق»؛ یعنی نسبت به فسق. توهین یعنی نسبت به وهن. فرمود: من خودم را به وهن منسوب کردم. «وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی»؛ فراست خودم را تخطئه کردم؛ ولی مجبورم که جواب نامهات را برابر مسائل عرفی بدهم و تمام نامههایی که تو مینویسی به دنبال طمعی هستی که از من سمت میخواهی؛ «وَ إِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی الْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِی السُّطُورَ»؛ برای اینکه چیزی از من بگیری. مدام مرتّب سطر به سطر نامه مینویسی، مرتّب پیام میدهی که از من سمت بخواهی؛ ولی وضع تو این است: «کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ وَ الْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ»؛ تو مثل آن انسان سنگینبار خوابیدهای که به خواب سنگین رفته است و چیزهایی را در عالم رؤیا میبیند و همهاش دروغ است و بعد هم که بیدار شد میبیند که دستش خالی است. این رؤیا دروغ میگوید، «تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ وَ الْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ»؛ یا متحیّر هستی، همین جا که ایستادهای او را فشار میآورد تکذیب میکند میگوید اینجا جای تو نیست. تو مقامی میخواهی که برای تو نیست، تو سمتی میخواهی که برای تو نیست. تو مثل کسی هستی که «لَایَدْرِی أَلَهُمَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ»؛ تو اصلاً درباره سود و زیان خودت تشخیص نمیدهی. تو چیزهایی را میطلبی که نمیدانی به سود توست یا به ضرر توست! نامههایی مینویسی که نمیدانی به سود توست یا به ضرر تو! «لَایَدْرِی أَلَهُمَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ».
بعد این جمله ادبی را دارد: «وَ لَسْتَ بِهِ»؛ تو مثل انسان سرگردان نیستی، تو مثل انسان متحیر نیستی، تو مثل انسان خوابیده نیستی، بلکه انسان سرگردان، انسان متحیّر، انسان خوابیده مثل توست؛ یعنی تو مشبّه به هستی! تو از هر متحیّری متحیّرتری! تو از هر مستثقل مستثقلتری! تو از هر سرگردان سرگردانتری! که آنها را باید به تو تشبیه کرد؛ چون مشبّهٌبه در وجه شبه، اقوای از مشبّه است. فرمود تو مثل خوابیده نیستی، خوابیده مثل توست! تو مثل سرگردان نیستی، سرگردان مثل توست. این را برخی از شرّاح دقیق نهج البلاغه توجه کردند. برخی از متأخرین همان طوری که در لبنان و غیر لبنان این کتاب را شرح کردند، گفتند تو شبیه این هستی؛ در حالی که حضرت میخواهد بگوید که او شبیه به توست؛ مثل اینکه بگوید تو شبیه کلب هستی، حضرت این را نمیخواهد بگوید، فرمود کلب شبیه توست. فرمود: «لَسْتَ بِهِ»؛ تو شبیه متحیّر و مستثقل نیستی، «غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ»؛ یک آدم خوابیده مستثقل متحیّر شبیه توست.
بعد فرمود: «وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ»؛ قَسم به خدا! «إِنَّهُ لَوْلَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ»؛ من باید بعضی از چیزها را نگه بدارم. وحدت مسلمین را، نظام اسلامی را، اینها را باید نگه بدارم. استبقاء کنم، طلب بقاء داشته باشم، نگهبان اینها باشم، نگهدار اینجا باشم، آن انسجام ملی را حفظ بکنم، اینها را باید حفظ بکنم. اگر نبود تو میدیدی از من چه به تو میرسد. هر جبههای که میگفتند علی بن ابیطالب حاضر است همه میلرزیدند. در یکی از جبهههای جنگ دست راست وجود مبارک حضرت امیر آسیب دید و این پرچم از دستش افتاد دیگران پرچم جبهه جنگ را بلند کردند، رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: «فَضَعُوهُ فِی یَدِهِ الشِّمَال»؛[12] این پرچم را بگذارید به دست چپ علی. «فان شماله خَیر من أیمانکم»؛ دست چپ علی از دست راست شما بهتر است. «فَضَعُوهُ فِی یَدِهِ الشِّمَال»؛ بگذارید در دست چپ علی. این علی بود! فرمود اگر صحنههای دیگر نبود یک سلسله مسائل نبود، تو میدیدی که از من چه به تو میرسد. «لَوْلَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ»؛ استخوان را میکوبید. عرب به شخصیتهایی که دارای عظمت درونیاند میگویند عظیم. ما با اینکه در فارسی فرهنگ غنی داریم، هرگز به این لغات غنی و قوی عرب نمیرسد. ما یک بزرگی داریم! اما این را در جای کبیر هم مصرف میکنیم، در جای عظیم هم مصرف میکنیم؛ ولی عرب هرگز عظیم را به جای کبیر مصرف نمیکند، کبیر را به جای عظیم مصرف نمیکند. آن کسی که، آن خاندانی که، آن افرادی که ریشه دارند، استخواندار هستند، از آنها به عظیم یاد میکنند. آنهایی که اعتلای دیگری دارند به کبیر یاد میکنند. فرمود حوادثی از من به تو میرسید که استخوانها را خورد میکرد. «وَ [تَنْهَسُ] تَهْلِسُ اللَّحْمَ»؛ گوشت را آب میکرد، من همان علی هستم!
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ»؛ در قرآن کریم دو تا تثبیت ما داریم؛ یک عده در راه حَسَن، یک عده در راه قبیح. آنها که کار خیر میکنند، تعبیر قرآن کریم این است که ثوابهایی هم میبرند که آثار فقهی دارد؛ حالا اگر زکات واجب بود که ثواب خاص خودش را دارد، صدقه مستحب بود ثواب مخصوص خودش را دارد، که این کار فقهی است که فقیه از آن یا وجوب میفهمد یا استحباب، ثواب را هم استفاده میکند. یک بحث اخلاقی است و آن این است که اگر کسی کار خیری در جامعه انجام داد، این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[13] این کاری به مسئله فقه ندارد، این مسئله اخلاقی است. بارها به عرض شما رسید، اخلاق غیر از موعظه و سخنرانی است، اخلاق علمی است قویتر و غنیتر و دقیقتر از فقه. اخلاق غیر از موعظه است. اخلاق طب است، آن موعظه بهداشت است. موعظه خیلی سواد نمیخواهد؛ کار بد نکنید بهشت بروید، این روایت این است، این روایت آن است؛ اما اخلاق این است که نفس را با تجرّد ثابت کند، قوای نفس را ثابت کند، چندین نیرو در درون انسان است ثابت کند، تجرّد آنها برزخی است یا عقلی، ثابت کند، روابط فرهنگی این قوا را با هم ثابت کند، چگونه میشود که وهم و خیال با عقلِ نظر درگیر میشوند و خروجیاش آن سیزده قسم مغالطات منطقی است این را بررسی کنند، چون جبهه جنگ است. اینکه فرمود از جبهه اصغر آمدید به جبهه اکبر میروید؛[14] در جبهه اکبر چه با چه میجنگد؟ تا قوا را انسان نشناسد، مسئول اندیشه را نشناسد، مسئول انگیزه را نشناسد، درگیری قوا را نشناسد، نفس مسوّله چیست، نفس لوّامه چیست، نفس امّاره چیست؛ اینها نه با بنای عقلا حلّ میشود نه با فهم عرف؛ اینها فنّ دقیقِ رقیقِ علمی اخلاق میخواهد.
در قرآن کریم دارد کسانی که ﴿یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾، اینها جنّات دارند، درجات دارند، این حکم فقهی است این درست است، بهشت به اینها میدهیم کار ثوابی است؛ اما ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ یعنی هر کس که کار خیری انجام میدهد، محال است که به دیگری انجام بدهد. این سایه کار خیر است به دیگری انجام میدهد، ولی اصل کار این است. اگر این درخت میتوانست از جای خود حرکت کند برود کنار این نهر، یک سطل آب بردارد به پای خود بریزد، این درخت به چه کسی خدمت کرده است؟ این آیه سوره مبارکه «بقره» این را میخواهد بگوید، میگوید هر کار خیری که انسان انجام میدهد، موقعیت خودش را تثبیت میکند، دیگر در حوادث نمیلغزد، دیگر مردّد نمیشود، دیگر نه با چهارتا تکریم و یا چهارتا توهین از جا در نمیرود. ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ آن وقت ثواب دارد کذا و کذا، آن ثواب داردش کار فقهی است. کار اخلاقی، خدمتی که انسان به نظام و جامعه و انقلاب کرد و میکند، این آبی است که پای ریشه درخت خود میریزد. این آیه سوره مبارکه «اسراء» اصلش ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی﴾[15] است، در آنجا این «لام» لامِ اختصاص است، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[16] نه اینکه آن «لام» اوّل، «لام» انتفاع باشد، به قرینه مشاکله به جای «علی»، «لام» گفته باشد، خیر! یعنی عمل مخصوص عامل است. حالا اگر همین درخت از جا برمیخاست، یک سطل بنزین به پای خود میریخت، این علیه خود اقدام میکرد. ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ عمل برای عامل است. ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، چون «لام» برای اختصاص است. عمل مختص به عامل است. «بد روی بد آیدت جفّ القلم»[17] حرف بلند حکیم فردوسی این است:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[18]
محال است که عمل به دیگری برسد، سایه عمل به دیگری میرسد؛ حتی در مسئله قتل. اگر کسی دیگری را کُشت، چون «یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ»؛[19] مثل کسی است که در درون منزل خود، یک چیز فاضلاب و کَنیف بکَند که در تمام شبانهروز خودش در زحمت است، گاهی باد میوزد نسیم به رهگذر میرسد او را هم میرنجاند. عمل، هرگز از عامل جدا نیست.
در این بخش فرمود کسانی که انفاق میکنند: ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾. یک تثبیت دیگری در قرآن هست که آن با «طاء» مؤلف است. فرمود اینها که به جبهه نمیرفتند، نظام الهی را، مؤمنین را، امت اسلامی را کمک نمیکردند، به اینها گفتند چون که تثبیت کرد شیطان اینها را، اینها را مثل میخکوب در خانهها نگه داشت. این تثبیط که با «طاء» مؤلف است؛ یعنی از جای خود تکان نخوردن و با حرکت نکردن در راه خیر. این تثبیت که در اواخر سوره مبارکه «بقره» است؛ یعنی ثابتقدم بودن، نلرزیدن، «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»[20] و مانند آن است. این تثبیط که وجود مبارک حضرت امیر در نامه 73 دارد تثبیط با «طاء» مؤلف است؛ یعنی شیطان تو را در جای خود میخکوب کرده که اصلاً قیام نمیکنی، ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَ فُرَادَی﴾[21] نیست. حرکت بکنی، حضور در جامعه پیدا بکنی، خدمت بکنی، نیست. «وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ»، بروی به سراغ بهترین کار خود. تو که بستهای، خودت را بستی! اینها که در دنیا بستهاند، این طور نیست که در جهنم آزاد باشند. ملاحظه بفرمایید درباره جهنم دارد که ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾;[22] آنجا هم با دست و پای زنجیری میسوزند، چون دست و پای خودشان را بستند و در سوره مبارکه «جن» هم فرمود بدانید ما از جنگل و امثال جنگل هیزم نیاوردیم، هیزم نمیآوریم، هیزم را اینها با خودشان میآورند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[23] حطب یعنی هیزم؛ یعنی این کسی که امروز دارد ظلم میکند فردا گُر میگیرد، همین آقا میشود هیزم: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.
حضرت هم فرمود: تو آن قدر خودت را بستی که اصلاً قدرت نداری حرکت کنی به احسن امورت برسی یا توبه کنی، «وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ»،[24] «تَأذَنَ» از سنخ إذن نیست، از سنخ أُذُن است؛ یعنی گوش به حرف ما بدهید. گوش نمیدهی! نه اینکه إذن داشته باشی. گوش نمیدهی، آن گوشت تو را بسته، چشمت را بسته. تثبیط کرده؛ یعنی تو را میخکوب کرده، قدرت حرکت نداری، أُذُن تو با ما نیست. در قرآن کریم فرمود: ﴿تَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ﴾، ما حرفها را میگوییم گوشهایی که ظرف معارف الهی است، این میپذیرد. ﴿تَعِیَهَا﴾، «وعاء»؛ یعنی ظرف. ﴿تَعِیَهَا﴾ یعنی این ظرفیت را دارد و قبول میکند. ﴿تَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ﴾ که در ذیل این آیه نورانی، روایتی است که مصداق کاملش وجود مبارک حضرت امیر است[25] که دارد اینها أذُن واعیه است. اما فرمود که این گوش تو حرف ما را گوش نمیدهد، نمیشنود، برای اینکه شیطان تو را بست؛ یعنی مجاری ادراکی تو را بست. اینکه قرآن فرمود: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ﴾،[26] نه اینکه اینها حرف نمیزنند، اینها خیلی حرف میزنند، خیلی چیز میشنوند؛ اما آنکه باید بشنوند و ببینند، آن نیست. الآن همینها که در قیامت کور محشور میشوند که خدای سبحان فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾[27] اینها اولیا را نمیبینند، بهشت را نمیبینند، صحنههای فضیلت را نمیبینند، به خدا عرض میکند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾؛[28] عرض میکند که ما که دنیا بودیم بصیر بودیم چرا ما را کور محشور کردی؟ خدا میفرماید ما تو را کور محشور نکردیم، ﴿کَذلِکَ﴾؛[29] یعنی ﴿کَذلِکَ﴾! هر طوری بودی همان طور هستی. در دنیا مسجد و حسینیه و حرم و مراکز مذهب را نمیدیدی، مراکز فساد را میدیدی! الآن هم همین است. الآن بهشت را نمیبینی، اولیا را نمیبینی، مؤمنین را نمیبینی؛ ولی جهنم را که میبینی. این جهنم را که ما به تو نشان دادیم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[30] شما بالصّراحه میگویی: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[31] پس کور نیستی. ما کاری نکردیم. ﴿کَذلِکَ﴾؛ یعنی ﴿کَذلِکَ﴾! هر گونه بودی ما همان گونه محشورت کردیم. این طور نیست که حالا ما چشمت را از تو گرفتیم. همینها را قرآن میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾، این یعنی چه؟ اینها که همه حرفها را میزنند، هر چه بخواهند میگویند! اینها حق نمیگویند حق نمیشنوند، باطل میگویند، باطل میشنوند، آخرت هم همین طور هستند. این ﴿کَذلِکَ﴾ نشان میدهد هر طوری که بودی ما همان طور محشورت کردیم، این طور نبود که تو واقعاً دنیا بصیر باشد ما تو را کور محشور کرده باشیم. در دنیا معارف دین، حرم، مسجد، حسینیه، قرآن، عترت، اینها را نمیدید، مراکز فساد و زیرزمین و آنها را میدیدی، الآن هم همان طور است. الآن میبریم آنجا نزدیک جهنم، میگوییم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، شما هم بالصّراحه میگویید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ که امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت، آن بینایی را به همه پیروان عترت و قرآن عطا بکند.
من مجدّداً مقدم شما را گرامی میدارم. مقدم علما، فضلا، طلاب، دانشجویان و اندیشمندان، اساتید را محترم میشماریم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به همه شما علم صائب و عمل صالح مرحمت بفرماید.
پروردگارا! نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، دولت و ملّت و مملکت ما را، حوزه و دانشگاه و ملّت و بازار و بازاریان و تولید و اشتغال ما را در سایه لطف ولیّات پربرکت بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
مدافعین سرزمینهای اسلامی ایران و عراق و سوریه و یمن و هر جایی که هستند مشمول دعای ویژه ولیّات بفرما!
روح مطهر بنیانگذار را از همه ما راضی بفرما!
خطرات سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
قدس شریف را همانند کعبه معزّز بدار! و خطر اسراییلیها را به خود آنها برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف و دعای ولیّات حلّ بفرما!
این ادعیه را در حق همه مؤمنین مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[4] . سوره طه، آیه42.
[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه24؛ «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان».
[6] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت233.
[7] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت233.
[8]. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج8، ص293.
[9] . مکاتیب الأئمة علیهم السلام، ج2، ص67.
[10] . موسوعة الکلمة، ج4، ص367.
[11]. سوره توبه، آیه45.
[12]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[13] . سوره بقره، آیه265.
[14] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج5، ص12؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص بَعَثَ بِسَرِیَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِیَ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس».
[15]. سوره اسراء، آیه1.
[16]. سوره اسراء، آیه7.
[17]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135. «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».
[18]. شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت241.
[20]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص455.
[21] .سوره سبأ، آیه46.
[22]. سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.
[23]. سوره جن، آیه15.
[24] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه273.
[25] . مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص330؛ «جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَی عَلِیٍّ ع وَ هُوَ فِی مَنْزِلِهِ فَقَالَ یَا عَلِیُّ نَزَلَتْ عَلَیَّ اللَّیْلَةَ هَذِهِ الْآیَةُ وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ وَ إِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَکَ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا أُذُنَ عَلِیٍّ فَفَعَل».
[26] . سوره بقره، آیه 18 و 171.
[27]. سوره طه، آیه124.
[28]. سوره طه، آیه125.
[29]. سوره طه، آیه126.
[30] .سوره طور، آیه15.
[31]. سوره سجده، آیه12.