ای دخترک عشقم مشو تو که هستی عشق الهی ام بتزریق گر مرا هم نبستی
دیگر نمی خواهم آن عشق الهیم را پنهان کنم ز دختران دو هستی
کای دختران محبت آن عشق پاک زن ریشه به فکر و ذاتم بکرده بجستی
در خواب و بیداریم به فکر من است او عشقی است خدایی در ره بستی
فکرش منم به هر روز و شب ای خدا استاد من به چنگش بوم دو دستی
آن شیر زن که کج نرفته است پیش من فکر خراب من بکردش همچو مهستی
ای دختران وحشی دوران حذر خذر عشق مجردی به دعا بایدش نه به زشتی
خائن منم که گر فکر بد کنم به او عاشق هموست نه من که بی وفا برستی
عشق الهیت بدادند هان درون نی عشق وصل مرد و زنی در تزلزل و مستی
- ۹۳/۰۵/۰۵