مرد نیستم اگر اینبار نوازشت نکنم ای زن در خیالم تجسمت نکنم ای زن
من مجرد نبایدم به فکر روزنه ای جان دهم به راه کجم بی زن
درمیان هزاران زنم تو آمده ای حال من محبتت نکنم ای زن
خود بپرسیده ام ز سردار کی جانم چه کنم با این همه محبت یک زن
عیبم آخر نکرد تجسم پستان لیک شرم آور ز شرم جای آن یک زن
زن پر محیت است عشق می خواهد و تو نیز ای درون بیشتر ازآن زن
- ۹۳/۰۵/۰۵