اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین، سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان قرآنی و عزیزان نظامی و انتظامی برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم! از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم که توفیق فراهم شدن علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرماید! بسیاری از شما بزرگواران در حوزه‌های علمی یا دانشگاه‌ها مشغول فراگیری علم هستید، علمی را که ذات اقدس الهی برای ما مقرّر کرده است این یک مفهوم ذهنی نیست، کسانی که رشته آنها در علوم عقلی و کلامی و مانند آن است اینها بحث می‌کنند که علم چیست؟ وجود ذهنی چیست؟ علم حصولی چیست؟ علم حضوری چیست؟ این یک سرگرمی و فنّ است. اما علم را ذات اقدس الهی معنا کرده است، ائمه(علیهم السلام) معنا کرده‌اند و آن این است که علم آن است که رهبریِ عمل را به عهده بگیرد. علم یک هاتف غیبی است. از مفهوم، این کار ساخته نیست، از صورت ذهنی این فریاد یا فرمان غیبی ساخته نیست.

از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که «الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ‏‏»؛ علم یک هاتف غیبی است. علم آن است که عمل را به دنبال بیاورد، «فَإِنْ [أَجَابَ‏] أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه»،[1] علم یک هاتف غیبی است، عمل را به درون و به همراه خود دعوت می‌کند. اگر موفق شد عمل را به همراه خود آورد و عمل از او اطاعت کرد این علم می‌ماند و شکوفا می‌شود و اگر موفق نشد هاتف غیبی نبود به دنبال عمل نبود، عمل را رهبری نکرد، عمل را به دنبال خود نیاورد، این رخت بر می‌بندد. گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود انسان که به دنیا آمده ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾[2] این نکره در سیاق نفی است؛ یعنی زادروز میلاد هر کسی با جهل عمومی او همراه بود، هیچ چیزی نمی‌دانست، از این بدیهیات هیچ خبری نبود؛ بعد فرمود سمع و بصر و فؤاد و مانند آن که مجاری ادراک هستند، خدا عطا کرد تا انسان عالم بشود. ممکن است بخشی از انسان‌ها در پایان عمر گرفتار همین نکره در سیاق نفی بشوند؛ البته به عنوان موجبه جزئیه نه کلّیه؛ فرمود یک عده هستند: ﴿لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا﴾؛[3] هیچ چیزی در اواخر عمر به یادش نیست. انسانی که با دو نکره در سیاق نفی مواجه است، در زادروزش ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾، در دوران سالمندی که دوران بازدهی اوست به جایی برسد که ﴿لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا﴾ این که با دو سالبه محدود است، جنوباً سلب، شمالاً سلب، شرقاً سلب، غرباً سلب، این چه رهآوردی دارد؟! وقتی رهآورد می‌ماند که ما آن علم صاحبخانه را نرنجانیم؛ درست که خدا فرمود: انسان وقتی به دنیا آمد از بدیهی‌ترین بدیهیات باخبر نیست؛ اما از راه دیگر فرمود از نظری‌ترین نظریات باخبر است. فرمود من انسان را بی‌سرمایه خلق نکردم، یک لوح نانوشته به انسان ندادم، یک کتاب الهی و ذرّینی به او دادم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[4] آنچه فجور اوست به او آموختم، آنچه تقوای اوست به او آموختم، آنچه منشأ فجور است یاد دادم، آنچه منشأ تقواست به او آموختم. تمام تلاش ما حوزویان و دانشگاهیان باید این باشد که مهمانی دعوت کنیم که با صاحبخانه بسازد، صاحبخانه آن علم اصلی است، آن علم فطری است، نفس ملهمه است خدا را می‌شناسد پیغمبر را می‌شناسد ائمه را می‌شناسد، فجور را می‌شناسد تقوا را می‌شناسد ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلا﴾؛[5] آنکه ما را آفرید از او راستگوتر کسی نیست، او فرمود من هیچ روحی را ناقص الخلقة خلق نکردم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ تسویه نفس، مستوی الخلقه بودنِ نفس با این «فاء» فصیحیه که تفسیر کننده قبل است بیان شده است، ﴿فَأَلْهَمَها﴾ این «فاء» که «فاء» عاطفه نیست، این «فاء» تفسیر می‌کند آن تسویه را. خدا انسان را مستوی الخلقه خلق کرد یعنی چه؟ یعنی آنچه لازمه کمال او بود به او داد. پس در زادروز ما با نفس ملهمه همراه هستیم، فجور ما را و تقوای ما را به ما داد، وقتی وارد حوزه و دانشگاه می‌شویم مهمانی دعوت کنیم که با صاحبخانه نسازد، این چه می‌شود؟ ولی اگر مهمانی دعوت کردیم، علمی فرا خواندیم که با صاحبخانه ساخت، این از درون و بیرون کمک می‌گیرد، این رشد می‌کند، این بالنده می‌شود، این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْما[6]برای همین‌هاست؛ هم آن نقاط روشن و شفاف درون شکوفاتر می‌شود، هم این مهمان‌ها که آمدند می‌دانند چه چیزی را تغذیه بکنند. این علومی که از بیرون می‌آید مفهوم است، این مفهوم را تا ما غذا ندهیم مصداق نمی‌شود تا مصداق نشد مشکل را حلّ نمی‌کند؛ با مفهوم فقه و اصول با مفهوم فلسفه و کلام مشکل حلّ نمی‌شود، چه کسی باید این مفهوم را پرورش بدهد؟ آن صاحبخانه. صاحبخانه با کدام غذا این مفاهیم را مصداق می‌کند؟ با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، این است که اگر ما چیزی را یاد می‌گیریم، گفتند محاسبه کنید، یک بحث در این است که ما این کتاب را خوب بخوانیم امتحان بدهیم؛ این یک دستور ظاهری است که ممتحن محترم ما متوجه می‌شود که ما این کتاب را فهمیدیم یا نه! یعنی این مفهوم برای ما حلّ شد یا نه؟ یک وقت دین از ما می‌خواهد ببیند ما عالم شدیم یا نشدیم! فرمود عالم کسی است که «مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَه‏»[7] ما چه کار بکنیم که عالم بشویم و دین به ما بگوید این عالم است؟ این را خود ما باید امتحان بکنیم:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بایدت دیگری محتسب[8]

 این را گفتند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»؛[9] یعنی ممتحن خودت، خودت باش! این مفهوم که کاری از آن ساخته نیست. اگر غذای سمّی به او دادیم این وسیله‌ای می‌شود برای گناه، اگر غذای سالم به او دادیم، این وسیله‌ای می‌شود برای صلاح. فرمود وسیله صلاح آن مواد غذایی را ما به شما دادیم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ اسلحه هم دادیم که در آن درون اگر مشکلی پیدا کردی از آن سلاح اسلحه کنی، «الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِن‏»[10] این را هم ما به شما دادیم و رهبران الهی هم برای شما قرار دادیم معرفی کردیم که به تعبیر قرآن کریم اینها ناصح‌اند و نصیحت می‌کنند. یک بیان نورانی حضرت امیر دارد، این نصیحت را که در قرآن کریم آمده عملاً به ما معرفی کرد، فرمود خدا جامه تقوا فرستاد، آن جامه تقوا از همین تار و پود ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ به دست می‌آید، تارش را به ما داده، پودش را به ما داده، نقشه‌اش را به ما داده، به وسیله خیاطان یعنی رهبران الهی این تار و پود را به صورت جامه تقوا در بر کردید شد به اینکه ﴿لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ﴾[11] جامعه لباس تقوا در بر می‌کند. بعد به ما فرمودند وظیفه رهبران الهی این است، وظیفه مسئولین این است، وظیفه آحاد مردم و تک‌تک مردم این است، «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏»[12] خودشان را نصیحت کنند، جامعه یکدیگر را نصیحت کند و مسئولین را نصیحت کند، مسئولین آنها را نصیحت کنند. ما خیال می‌کنیم نصیحت یعنی سخنرانی، نصیحت یعنی سفارش، نصیحت یعنی موعظه، نصیحت یعنی انتقاد! حالا یا سازنده یا غیر سازنده؛ نصیحت اینها نیست. آن پیغمبر که می‌گوید: «أنْصَحُ لِلْمُؤْمِنین»؛ نصیحت می‌کنم، نصیحت معنایش سخنرانی و موعظه و کتاب نوشتن نیست؛ آن نخ محکم ناگسستنی را می‌گویند «نَصاحْ»، آن سوزنی که با این نخ دوخت و دوز می‌کند به آن می‌گویند «مِنْصَحَه»، آن خیاط ماهری که می‌تواند جامه در بر کند می‌گویند «ناصح»؛ سخنران که نصیحتکننده نیست، نویسنده که نصیحتکننده نیست، عالِم که نصیحتکننده نیست. آن کسی که دوخت و دوز دارد، نه می‌گذارد جامعه به اختلاف بکشد نه می‌گذارد این اختلاف و این رخنه همچنان بماند، فوراً می‌دوزد، او می‌شود ناصح. خیاط چه کار می‌کند؟ جامه را محکم درست می‌کند که پاره نشود، اگر هم یک وقت پاره شد این آماده است که روفو کند و بدوزد. «مِنصحه»؛ یعنی سوزن در دست اوست، «نصاح»؛ یعنی نخ محکم در دست اوست، هنر دوزندگی و خیاطی در دل اوست، این می‌شود «ناصح»، آن نخ می‌شود «نصاح»، این سوزن می‌شود «مِنصحه». جامعه را باید دوخت؛ این لباس تقوا دوخته است به ما دادند که یکدیگر را طرد نکنید با هم باشید. اگر اشکالی هست که هست، با امر به معروف و نهی از منکر حضوری حلّ کنید، نه اعتراض و آبروریزی، با آبروریزی نهی از منکر حاصل نمی‌شود، با سوژه پیدا کردن و خوشحال شدن، از افتادن کسی به چاهِ ویل اختلاس یا نجومی مشکل حلّ نمی‌شود با دوختن حلّ می‌شود و اگر ـ خدای ناکرده ـ اخلاق در جامعه ضعیف شد و ما نتوانستیم دوخت و دوز کنیم شکاف این جامعه را بدوزیم نصیحت کنیم «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏»؛ آن وقت؛ نظیر ناله‌های حضرت امیر را باید سر بدهیم، فرمود: شما مثل آن جامه کهنه‌ای هستید که «کُلَّمَا خِیطَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ عَلَی صَاحِبِهَا مِنْ جَانِبٍ آخَر»[13] یک جامه چندین ساله استعمال شده فرتوتِ فرسوده، فرمود من هر گوشه‌اش را می‌دوزم یک گوشه دیگرش پاره میشود، با این جامعه رهبر اگر علی بن ابیطالب هم باشد ـ خدای ناکرده ـ شکست هست، چه اینکه حکومت علی شکست خورد. ما با نصیحت سفارشی اصلاح نخواهیم شد. مگر حضرت امیر رهبر خوبی نبود؟ مگر حکومت او شکست نخورد؟ مگر جامعه او ارباً اربا نشده است؟ مگر او امت علویِ غدیری به سقیفه تبدیل نشد؟ مگر به چاه ویل نیفتادیم؟ این خطر هست. فرمود: «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏»؛ همه ما باید این طور باشیم، مواظب زبانمان گفتارمان رفتارمان کردارمان باشیم که نگذاریم اختلاف پیش بیاید و اگر ـ خدای ناکرده ـ جایی شکاف رخنه کرد فوراً بدوزیم.

 ما خیال می‌کنیم که نصحیت یعنی سخنرانی، این نیست. ما خیال می‌کنیم علم یعنی حوزوی و دانشگاهی شدن، این نیست. علم آن است که هاتفِ غیب باشد، این را علیم کلّ در نظام هستی که ذات اقدس الهی است به نماینده‌اش فرمود. شما ببینید در زیر این آسمان درست است انبیای بزرگ آمدند و رفتند، ائمه بزرگ و اوصیای بزرگ آمدند و رفتند، اما از هیچ کس شنیدید که این قدر بلند حرف بزند حرفی که علی(سلام الله علیه) گفت فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏»[14] چه طور می‌شود آدم این گونه حرف بزند؟ بگوید هر چه می‌خواهید از من بپرسید! این کیست؟ این که از بشر ساخته نیست! این علم الهی است که وصل است؛ البته اینها موجود، مخلوق، ممکن و محدود هستند؛ اما این حرف بلند نامتناهی زدن برای آن است که اینها محدودیتشان به نامحدود وصل است، همه نهرها محدود هستند ما رودخانه نامحدود که نداریم؛ اما این رودخانه اگر وصل به اقیانوس بشود می‌شود بیکران. علم ائمه البته محدود است، به هر حال وجودشان هم محدود است؛ اما چرا مرحوم کلینی این همه روایت نقل کرد که امام معصوم کسی است که «إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ یَعْلَمَ أُعْلِم».[15]چرا انسان می‌گوید هر چه بخواهید من می‌دانم؟ این معلوم است که به جایی وصل است، به مخزنی وصل است. اگر به مخزنِ «لایتناهی» وصل است که از آنجا می‌گیرد، بله می‌تواند بگوید هر چه بخواهید از من بپرسید، «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏» این سمائی که این بزرگواران در روایات و ادعیه می‌خوانیم دارند، این آسمان سپهری و نجومی نیست، این آسمانی است که الآن کفار اینجا ترمینال باز کردند و رفت و باز دارند، آسمانی است که قرآن معرفی می‌کند که فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء﴾؛[16] درهای آسمان به روی آنها باز نیست.

کسی از شام آمده خدمت حضرت امیر او را فرستادند سؤال کند از وجود مبارک حضرت امیر که «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بین زمین و آسمان چقدر فاصله است؟ وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هم کودکی بود آنجا نشسته بود. در بعضی از نقل‌ها دارد که خود حضرت جواب داد،[17] در بخشی از نقل‌ها دارد که وجود مبارک امام ممتحن فرمود: تو جواب بده! [18] این که از شام او را آموختند و پختند تا از حضرت امیر سؤال کند که بین آسمان و زمین چقدر فاصله است. حضرت دو جمله نورانی گفت که سیدنا الاستاد مرحوم علامه در همان المیزان[19] دارد این جزء غرر روایات ماست. حضرت با این دو جمله جواب داد، فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏»؛ یعنی اگر آسمان ریاضی و سپهری و هیأت و نجوم بگویید تا چشم می‌بیند حدّی ندارد، تا آنجا که چشم می‌بیند آسمان است و اگر آسمان معنوی می‌بینید آه مظلوم، «مَدُّ الْبَصَرِ» برای آسمان و هیئت و نجوم است، «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏» آه مظلوم برای آسمان معنوی است. آهِ مظلوم به آسمان می‌رسد آنجا رد نمی‌شود، آنجا جای استجابت است. اینکه فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء﴾؛ درهای آسمان به روی کفار باز نمی‌شود این کدام آسمان است؟ اینها که در تمام این آسمان‌ها پایگاه دارند! پس آسمانی است که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾[20] است،﴿إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُون‏﴾[21] است، آسمانی است که آه مظلوم به آنجا می‌رسد، دعای ما به آنجا می‌رسد، ربطِ ما به آنجا می‌رسد، دست ما به آنجا می‌رسد، کلید آن قفل‌ها به دست ماست، این آسمان است. اگر انسان کاملی مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) بخواهد سخن بگوید، چون با آن آسمان غیب در ارتباط تنگاتنگ است می‌فرماید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» هیچ کسی هم نیامد. برخی‌ها هم خواستند این حرف را بگویند، مختصری دهن باز کردند و رسوا شدند، این هست. حالا کسی توقع ندارد به آن حدّ برسد، ولی این علم باید در ما یک سروش و خروش و فریادی ایجاد کند به من بگوید بیا! به این عمل بگوید بیا! اگر ما در درون ما چنین غریوی، چنین خروشی، چنین فریادی نمی‌بینیم، بدانیم عالم نیستیم، درست است که به ما نمره می‌دهند، ولی «مفهوم» علم نیست از «مفهوم» کاری ساخته نیست. آنکه کاری ساخته است این است که این مهمان با صاحبخانه هماهنگ بشود؛ یعنی علمی بیاموزیم که با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هماهنگ باشد، یک؛ در کنار سفره صاحبخانه بنشیند از آن غذا تغذیه بکند، دو؛ از مفهوم به مصداق تبدیل بشود «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»،[22] سه؛ آن وقت این می‌شود عالم با عمل. این یا نمی‌گذارد در جامعه شکافی پیدا بشود، یا اگر شکاف شد اوّلین کاری که می‌کند، رفو می‌کند دوخت و دوز می‌کند این می‌شود: «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏».

 ما چون علممان مفهومی است خود را علاج بکنیم داریم. گفت: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»،[23] ما به جای اینکه خودمان را اصلاح کنیم، این روایت را اصلاح کردیم، این روایت را به ساخت و ساز خودمان اصلاح کردیم گفتیم: «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏»؛ یعنی موعظه بکن، سخنرانی بکن، مقاله بنویس، منبر برو! اینکه مشکل را حلّ نمی‌کند. مفهومی، مفهومی را منتقل کرده است، این مشکل حلّ نشد اگر واقعاً خیاط بودید و اگر «مِنصحه» و آن سوزن در دست ما بود و اگر «نصاح»؛ آن نخ مستحکم در دست ما بود و اگر لباس تقوا پوشیدیم دوختیم و به جامعه دادیم؛ آن وقت این جامعه می‌شود مصون وگرنه خود حضرت امیر فرمود این حرفی که من می‌زنم برابر تاریخ و جریان تاریخی نیست، بلکه این برابر سنّت الهی است. فرمود نه در گذشته نه در آینده «الی یوم القیامة»، هیچ امتی هیچ جامعه‌ای از اختلاف بهره نبرده است، «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی‏»؛[24] من بر اساس تاریخ حرف نمی‌زنم که از گذشته خبر بدهم، من از سنّت الهی خبر می‌دهم که از آینده هم دارم شما را باخبر می‌کنم. فرمود تا روز قیامت این اصل، اصل کلّی است: ملّتی خیر می‌بیند که خیرخواه یکدیگر باشد، نقص یکدیگر را با امر به معروف و نهی از منکر حلّ کند، نگذارد کسی آلوده بشود و اگر شد فوراً او را درمان کند؛ آن وقت این می‌شود «النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِین‏».

 بنابراین خود ما باید عالم باشیم علم مفهوم نیست، بلکه «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[25] دیگر عالم ممکن نیست عالم بیراهه برود یا راه کسی را ببندد این علم، هاتف است: «الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَل‏»،[26] فرشته را می‌گویند هاتف غیب. علم یک فرشته است. چرا علما طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) با فرشته همراه‌اند؟ وجود مبارک امام سجاد فرمود: در فضل علم، فضیلت عالم، هنر خردورزی آن است که ذات اقدس الهی علما را با ملائکه یکجا ذکر می‌کند. این در اوایل سوره مبارکه «آل عمران» است: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْم‏﴾[27] این بیان نورانی امام سجاد است این کم مقامی نیست که خدا علما را با ملائکه یکجا ذکر می‌کند؛ یعنی اینها یک حرف می‌زنند، اینها بعد از شهادت من شهادت می‌دهند به وحدانیت حق. این کم مقام است؟! این امام سجاد می‌خواهد که از این یک مطلب لطیفی را استفاده کند که عالمان دین را ذات اقدس الهی در کنار ملائکه نام می‌برد.[28] در بخش‌های دیگری ذات اقدس الهی می‌فرماید ما این مواد غذایی را فراهم کردیم، قدری خودتان بخورید، قدری به دام‌های خود بدهید: ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُم‏﴾،[29] یک؛ ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾،[30] دو؛ اینها باید بفهمند، چرا  اینها کنار هم ذکر شده، سه. آن تقارن نشانه فضیلت است و این قِران نشانه رذیلت. فرمود: اینها را قدری خودتان بخورید قدری هم به دامهای خود بدهید. کسی که غذای او همین است و بس! این ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾ است، ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُم‏﴾ است. کسی که علم، غذای اوست، ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْم‏﴾ کنار اوست. بنابراین این راه باز است، بسیاری از  شما برادران و خواهران در حوزه و دانشگاه دارید کار می کنید شما باید جامعه را با خیاطی از برهنگی به در بیاورید. یک عده برهنه هستند، این جامعه برهنه را شما با لباس تقوا بپوشانید. خدای سبحان فرمود من این را نازل کردم، تنزّل دادم. این جامه تقوا که مثل باران از بالا نمیبارد، این جامه تقوا به دست ائمه مسلمین باریده می‌شود، به دستِ حوزویان و دانشگاهیان باریده می‌شود، همه ما باید خیاطی کنیم، خیاطی باید برای همه ما باشد. اگر این خیاطی در اختیار همه ما بود نه می‌گذاریم این جامه تقوای ما پاره بشود، نه می گذاریم جامه تقوای دیگران پاره بشود یا اگر پاره شد همچنان بماند، ما این وظیفه را داریم و اگر عملی نمیبود، به ما دستور نمیدادند. بنابراین ما این وظیفه را داریم که خودمان را به حساب بیاوریم و علممان را هم محاسبه کنیم که آیا این علم میتواند جامه تقوا را خیاطی کند یا نه؟ خودمان را بپوشاند یا نه؟ اگر این فرشهای ظاهری باشد فرمود اینها خیلی مهم نیست، چون گرانترین فرش دنیا که ابریشم و پرنیان و اطلس است:

سه نگردد بریشم ار او را٭٭٭ پرنیان خوانی و حریر و پرند[31]

 هر سه یک معناست؛ این پارچههای پرنیانی آن قدر بیارزش است که ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،[32] ابره فرشهای بهشت چیست، برای ما نگفتند؛ آستر آن پرنیان است. این فرشها ابرهای دارد که ارزش آن برای ابره است، آستری دارد که آسترش به اندازه ابره نمیارزد. فرمود فرشهایی که در بهشت زیر پای بهشتیها است ابره آن چه قدر میارزد و از چه جنس است شما نمی‌دانید، چون نمونه آن را ندیدید؛ اما آستر آن پرنیان است، ﴿مُتّکِئینَ عَلی‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾.[33] «استبرق»؛ یعنی حریر، «بطائن» هم یعنی آستر، این در کتاب نصاب به ما آموختند: «الظهاره ابره دان و البطانه آستر»؛[34] این است. آستری آن حریر است ابره آن چیست؟ فرمود چه چیزی باید بگوییم: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛[35] فرمود خیلی از چیزها در بهشت است که نمونهاش در دنیا نیست، ما چه بگوییم. مفهومی بگوییم که شما اصلاً مصداق آن را ندیدید، فقط همین مقدار است که ‌میگوییم «لاتعلمون»؛ ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن‏﴾؛ ولی «این قدر هست که بانگ جرسی میآید»[36] فرمود این قدر هست!

 شما بهترین فرشی که در دنیا دیدید پرنیان است و این آستر فرشهایی هست که زیر پای شماست. ﴿مُتّکِئینَ عَلی‏ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ یک چنین عالمی هست. آن وقت انسان برای چه خودش را رایگان از دست بدهد و رایگان بفروشد. اگر ـ خدای ناکرده ـ انسان تا مرگ بود و میپوسید و بعد خبری نبود حرفی نبود! اما مرگ قنطرهای زیر پای آدم است که انسان از مرگ میگذرد و به ابدیّت میرسد. فرمود چنین عالمی در پیش دارید؛ جامه تقوا در بر کنید، سوزن و نخ تهیه کنید، خیاطی بیاموزید، این جامه را برای خودتان و قواره خودتان بدوزید، به قواره جامعه هم جامه بدوزید.

 من مجدداً مقدم شما علما، فضلا، بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و برادران و خواهران ایمانی و قرآنی را گرامی میدارم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم آنچه خیر و صلاح و فلاح این مملکت هست در سایه لطف ولیّاش حلّ بفرماید!

پروردگارا در امر فرج امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل بفرما!

نظام ما رهبر ما مراجع ما، حوزهها و دانشگاههای ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه دعای امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

 خطرات سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً دربخش اقتصاد و ازدواج جوانها را حلّ بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت366.

[2] . سوره نحل، آیه78.

[3] . سوره نحل70.

[4] . سوره شمس، آیات7و8

[5] . سوره نساء، آیه122.

[6] . سوره طه، آیه114.

[7] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص36.

[8] . دیوان حافظ، قطعات، قطعه شماره1.

[9] . مصباح الشریعة، ص86.

[10] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2،  ص468.

[11] . سوره اعراف، آیه26.

[12] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج 1،  ص403.

[13] . الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏1، ص272.

[14] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت189.

[15] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص258.

[16] . سوره اعراف، آیه40.

[17] . الغارات (ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص112.

[18] . الخصال، ج‏2، ص441.

[19] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص169.

[20] . سوره ذاریات، آیه22.

[21] . ذاریات، آیه23.

[22] . دیوان اشعار سنایی غزنوی، غزل209؛ «دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق ٭٭٭ از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».

[23] . مثنوی معنوی، مولانا، دفتر اول.

[24] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه176.

[25] . مصباح الشریعة، ص16.

[26] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1،  ص44.

[27] . سوره آل عمران، آیه18.

[28] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج1، ص180.

[29] . سوره نازعات، آیه33؛ سوره عبس، آیه23.

[30] . سوره طه، آیه54.

[31] . هاتف اصفهانی، دیوان اشعار، ترجیع بند (که یکی هست و هیچ نیست جز او).

[32] . سوره الرحمن، آیه54.

[33] . سوره الرحمن، آیه54.

[34] . نصاب الصبیان.

[35] . سوره سجده، آیه17.

[36]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».